خدا خنده می زند به چشــم های روشن م



با حرف هایش پنجره دلم را باز می کند رو به سوی بهاریک عصر بهاری که جان می دهد زیر درخت توت تخت چوبی را بگذاری و هندوانه قاچ کنیکلمه هایش بوی چای بهار نارنج را می دهد.و عطر گل های عباسی توی باغچه خانم جانتوی حرف هایش نبات دختر بیست ساله ای  است اوهنوز حرف می زند و نفس هایش موهای م را به رقص می آورداو هنوز حرف می زند و من رد خاطره ای را توی کوچه پس کوچه های ذهنم پیدا می کنمنباتی که روی ویران های آرزوهایش ایستاده.او حرف می زند و نبات ویرانه ها را از حفظ می خواند.او حرف می زند و نبات دلش را رام می کند. 

دیشب خواب خودم را می دیدیمخواب زندگی ام رامثل فیلمی صامت جلوی چشم هایم بودتخت م ،کتاب هایم،گل کاکتوس بالای یخچالو خودمخودم که روی تخت نشسته بودم و داشتم موهای م  را شانه می زدمنگاهش کردمبه نباتی که داشت موهایش را شانه می زدبه چشم هایی که ترسیده.نگاهی که دنبال کسی یا چیزی بودسرش را بلند می کند.نگاه م می کندلبخند می زنملبخندش غمگین بود

+این متن یک عاشقانه ای بود که باز تلخش کردمsmiley


آدم گاهی خسته می شوداز درد مداوم.از دلتنگی های مداوماز انتظار برای اتفاق های خوب از همه چیز.از خراش های کوچک و بزرگ روی روحت از آدم هایی زندگی اتمن هم آدمم و خسته شدمخسته خیلی

می نشینم و اهدف کوچک و بزرگم را می نویسماستراتژی های راه ها راآدم هایی که می توانم روی کمکشان حساب کنمبعد کوله می بندم و راه می افتم.بدو بدو.دنبال آرزوهابعد کسی دروغ می گوید.کسی وعده دروغ می دهد.کسی بلد نیست.کسی راه را اشتباه می رودکسی بخیل می شود و کسی توی حرف هایش منت کارهای کرده و نکرده اش را می گذاردتو می دوی صبح تا شب شب تا صبحدنبال تجربه های هیچ، تلاش می کنی

امروز می خواستی بدانم فقط تویی که بی چشم داشت کمک می کنی؟تویی که اگر راه را نشانم می دهی و من بیراهه می روم باز هم توییبی انصافی است اگر یادت رفته باشد من که هزار بار با چشم های بارانی توی سجاده سبزم از تو خواسته بودم راهم را نشان بدهنور رانشانم بدهمن که هزار بار گفته ام من بلد نیستم و تو بلدیمن که هزار بار زمین خوردم و مستاصل شدم و در خانه ات را زدم و گفتم بیا بگو چه کنمبیا راه را نشانم بده.بیا و دستم را بگیر.بیا تو بگو چه کنممنی که هزارباری که زمین خودم و سرت داد زدم که کجا بودی که زمین خوردمکه گفته ام برو نمی خواهم ببینمت و به ثانیه ای دوباره صدایت زده ام با استیصال پرسیده ام چه کنم؟راه م کو؟.نمیفهمم.بلد نیستمآدم هایی که تو را دوست دارند و تو توی قلبشان هستی حسودی میکنم.من هیچ وقت تو را بلد نشدم.دارم پیر می شوم اما تو را بلد نیستم.دارم میمیرم و تو را بلد نیستم.هیچ کدام از نشانه هایت را نمی فهمممن سواد خواندن تو را بلد نیستم.سر از مصلحت و حکمتت هیچ در نمی آورم و نمی فهممچه می خواهی با من بکنی؟تا کجا قرار است من سرگردان بمانم؟.خسته شده اماز همه چیز و همه کساز اول اول که گفتم باشد تو بگو .نخواستی بعد من هم وقتی دیدم نمی خواهی فکر کردم برای خودمم آدمی هستمرفتم که بروماما نگذاشتی.خسته شده ام از سیلی های محکمتدلم نوازشت را می خواهد مهربانی هایت را.دلم بغلت را می خواهددلم برای ت تنگ شده .برای یا لطیف بودنت.خسته شده ام از جبار بودنت.یا لطیف

 

 


وَ حَنَاناً مِّن لَّدُنَّا وَ زَکَاةً وَکَانَ تَقِیّاً

و نیز از جانب خود، مهربانى و پاکى به او دادیم و او تقواپیشه بود.*

پرسیدم حنان یعنی چه؟گفته بود یعنی شفت کردن،عاطفه به خرج دادنپرسیدم حنانی که خدا توی قرانش برای یحیی گفته یعنی چه؟کتابش را بست و نگاه کرد به نرگس های کنار پنجره آفتاب داشت غروب می کرد و صدای ربنا پیچید توی گوش مولبخند زد و گفت یعنی تحنن اللَّه یعنی خدا عجیب دوستش داشت و عشق می ورزید به اواشک نی نی کرد توی چشم های میعنی هر وقت خدا را صدا میزد خدا می گفت جان دل م  یحیی؟؟؟

دوباره رجب شد و خدا خودش را به مهربانی زده است تَحَنُّناً مِنْهُ وَرَحْمَهً قصه یحیی توی ذهن م نقش می بندد.چقدر خوب است آدم خدای مهربانی داشته باشد که عاشقش باشد و هر بار صدایش بزنی بگوید جان م.صدایش می زنم خدا.اشک قل می خورد روی گونه ام و می شنوم که خدا می گویدجان م.جان مجان محال م خوش می شود


وقتی نور خورشید به باغ باران زده می تابد را میشود نوشت؟می شود ازحس شبنم روی شکوفه های گیلاس نوشت؟می شود از نور کمرنگ خورشید وسط سفیدی برف را نوشت؟می شود از سبزی درخت های اردی بهشت نوشت؟می شود از آخرین تلالو خورشید روی آب های اقیانوس نوشت؟میشود از آرامش عمق دریا نوشت؟میشود از بوی جنگل نوشت؟از دلچسبی خنکی زیر درخت گردو؟وقتی دربرابر معمول ترین خلقت هایت کلمه ها الکن می شود چظور می شود از تو نوشت؟می شود از تکیه گاه پر از امن بودنت نوشت؟می شود از تکیه گاه محکم تو نوشت؟مثل امیدی که به آدم پر از استیصال و درمانده داده می شود چطور بگویمت؟چطور کلمه ها را کنار هم بگذارم تا بشود نور،عشق،امید،امن،مهر،تو.تو.تو

 

 


آخرین جستجو ها